و قلم
همان
نی تراش خورده
بود
همان
انیس انسان مبهوت
همان
رفیق معهود
از بعدِ قصه ی هبوط.
محمد رضا مهدوی
و قلم
همان
نی تراش خورده
بود
همان
انیس انسان مبهوت
همان
رفیق معهود
از بعدِ قصه ی هبوط.
محمد رضا مهدوی
زیر نور چراغ مطالعه ، خیره به نور چراغ اسمان ، موهایی باز و بازی های زلف و باد ؛ انگار حس نویسندگی را قلقلک می دهند .
لابه لای خاطرات پدر ، در پس کوچه های شیطنت های برادر ، و در اغوش گرم عروسک خواهر ، جایی شاید در همین حوالی ، احساس من به نظاره نشسته و مرا سوق می دهد به سمت کاغذهایم.
محمدرضا مهدوی
و قلم همان نی تراش خورده است و عجب حکایتی ست این نی که گاه با نغمه ی حکایتش از جدایی دل شکایت می کند و گاه با رقص بر کاغذش از پریشانی عقل. داستان رقص او بر صفحه ی کاغذ با قصه ی "اهبطوا" شروع شد. عقل اندیشه ساز زد و او رقصید تا کتاب ها که شاهدانبزم بودند سینه به سینه نغمه های عقل را نسل به نسل منتقل کنند.
محمدرضا مهدوی