بسم الله الرحمن الرحیم

ایستگاه

                         

قطار می ایستد. از بلندگوی ایستگاه صدا بر می خیزد:دینگ دینگ دینگ! مسافرین محترم 20 دقیقه توقف جهت نماز. در همین حین مهماندار سالن در راهروی قطار حرکت می کند و با صدای آشنایی و تقریبا به حالت فریاد می گوید:نماز نماز! نماز نماز!

همه می دانند باید چه کنند. قدم ها محکم و مستقیم برداشته می شود.البته عده ای عجله می کنند و می دوند اما آنان هم که نمی دوند شل و وارفته قدم بر نمی دارند. همه کس می دانند 20 دقیقه فرصت زیادی نیست برای وضو و نماز و احتمالا دستشویی. عمل مشخص در فرصت محدود، که آن عمل، زمان اضافی باقی نمی گذارد، باعث می شود قدم ها محکم و بی تردید شود، حتی اگر مغازه ای که یکی از نیازهای اولیه را فراهم می کند را در سر راه ببینیم، مورد بی توجهی قرار می گیرد.  تمرکز بر روی هدف در آن لحظات ستودنی است.

البته این یک استثناء است. زندگی روزمره ما این شرایط را ندارد. ما در کارهای زندگی زمانمان نامحدود است و اعمالی که باید انجام دهیم هم آن زمان را پر نمی کند و وقت اضافی داریم. پس خیلی جای نگرانی نیست.

قطار که شروع به حرکت می کند، بعد از این که مطمئن می شوم همه سوار شده اند، کنار پنجره می نشینم و معمولا در خود احساس رضایت عجیبی می کنم. نمی دانم آیا شما هم اینگونه هستید یا نه؟هیچ وقت نفهمیده ام از چه چیز راضی ام ولی با تمام وجود این احساس را درک می کنم.

محمد علیگو