سوال:

آیا اسلام درباره به دست آوردن «اعتماد به نفس» چیزی گفته است؟

جواب:

ابتدا باید بفهمیم اسلام نظرش درباره نفس چیست. اسلام انسان کامل را عبد خدا معرفی می کند. وقتی که انسان، نوکر و عبد و فدایی خدا شد، دیگر خودش را در مقابل مولایش چیزی نمی داند که به خودش اعتماد و تکیه کند و همه ی تکیه اش به خدا می شود و این همان معنای توکل است.در دعا می خوانیم : «اللهم لاتکنا الی انفسنا طرفه عین ابدا»:«خدایا تکیه و اعتماد ما را برای چشم بهم زدنی نیز به خودمان قرار نده.» چنین انسانی هر کاری که مولایش بر عهده اش قرار داده با تمام عشق و قدرت انجام می دهد و تمام تکیه اش به خداست و به غیر از رضایت او نمی خواهد.

سوال:

شاید سوال را خوب نگفتم این «اعتماد به نفسی» که ما در روانشناسی می گوییم، منظورش نفسی که در دین آمده نیست. اینجا «نفس» به معنی «خود»است. مثلا یک آدمی که ایمانش قوی است ولی خودش را دست کم می گیرد و مثلا می گوید من نمی توانم دانشگاه قبول بشوم یا نمی توانم پولدار بشوم یا .... . یعنی توانمندی های خودش رو دست کم می گیرد در حالی که قبول دارد خدا می تواند، و خدا را باور دارد. پس مشکل از ایمان نیست ولی باور دارد که خودش بی عرضه هست یعنی مشکل ایشان روانی است. می خواستم بدانم در اسلام راجع به این چه گفته است؟ 

از طرفی در قرآن هست که برگی از درخت نمی افتد مگر اینکه در کتاب ثبت شده پس حتما اصول روانشناسی هم در قرآن هست. برای این می خواستم بدانم اسلام راجع به بالا بردن اعتماد به نفس چه گفته است. میخواهم از طریق قرآن  نظریات روانشناسی را غربال کنم  و درست و غلطش را جدا کنم .

خودم فکر می کنم عزت نفس یا کرامت که در قرآن آمده، معادل واژه اعتماد به نفس باشد، آیا درست است؟

جواب: 

 یک نکته: اگر بخواهیم  در زمینه مباحث دینی نگاهی عمیق و جدی داشته باشیم نیاز داریم که دقت و تمرکز داشته و مقدمات بحث را طی کنیم و با چند سوال و گفتگوی ساده به جایی نمی رسد. برای اینکه بخواهیم نظر اسلام در مسائل دقیق بفهمیم باید مقدماتی رو ابتدا طی کرده و با تمرکز تفکر و مطالعه کنیم.

اما بحث خودمان:

اول یک مقدمه: در علم فیزیک، نیوتن ساختاری ترتیب داد تا با آن جهان را تفسیر کند. بعضی از دانشمندان آمدند و به آن چیزهایی اضافه یا کم کردند. اما ساختار همان بود و به آن فیزیک نیوتنی می گفتند. اما جناب انیشتین آمد و ساختار را عوض کرد.وقتی ساختار عوض شد بعضی از مفاهیم نیوتن پوچ و بی ارزش شد و بعضی از آن ها عوض شدند.و مولفه های جدیدی ساخته شد و یا ارزش فراوان در تفسیر جهان پیدا کرد. و ساختاری جدید پدید آمد. حال اگر یک فیزیکدان که تماما با فیزیک نیوتنی مانوس است بخواهد یک کتاب انیشتن را مطالعه و تحلیل کند نتیجه چیست؟ بی شک او انیشتن را متهم می کند به نادانی و نهایتا سعی می کند مفاهیم نیوتنی را در قالب های جدید علمی پیدا کند و همان احکام قبلی را بر احکام جدید تطبیق نماید.

خوب حالا برگردیم به سوال خودمان. اسلام ساختاری است که مفاهیم اولیه خود و اصول اولیه و غایات مخصوص به خود را دارد. تعریف اسلام از انسان موجب می شود جایگاه او و نحوه ارتباط او با عالم طرح ریزی شود. چنین فردی کمالاتی دارد که البته کرامت یکی از آن کمالات است. باید بیاییم با کمک عقل و نقل آن ها را بشناسیم و در ساختار دین تحلیل کنیم.اما اگر مفهومی را از ساختار دیگر پیدا کردیم بدون توجه به مولفه های بنیادین و صرف وجود تشابهاتی آن را جایگزین یک مفهوم در ساختار دین قرار داریم.نتیجه کاملا گمراه کننده است.احکام یک ساختار بر روی مفهوم یک ساختار دیگر!!!!

(پس دقت کنیم حتی اگر آیه ای که به آن اشاره کردید به همان معنایی باشد که شما برداشت نموده اید، به این معنا نیست که در قرآن همه سوال هایی که بر اساس ساختار روانشناسی غرب تولید می شود آمده باشد بلکه اسلام خود ساختاری است بر اساس اولیات و غایات خود، که با شناخت و عمل به آن، غایات و کمالات انسانی  حاصل می شود.)

با توجه به این نگاه و سوال اخیر شما پیرامون کرامت، دوباره مسئله اعتماد به نفس رو بررسی می کنیم:

چنانچه گفتم  اعتماد به نفس در اسلام چیزی نیست جز اعتماد به خدا. و اتفاقا معنای کرامت نیز چیزی نزدیک به همین معناست. کرامت نوعی برتری است اما نه برتری در دنیا بلکه برتری از دنیا! کرامت نوعی برتری است از برتری طلبی های پست دنیوی. خداوند سرشت آدمی را در اوج کرامت آفرید و فرمود:(لقد کرمنا بنی آدم). پس اگر دنائت دنیا طلبی روی چهره ما ننشیند در مقام کرامت خواهیم ماند و محور کرامت مواضبت از گرفتار شدن در منجلاب دنیاست. همین معنا را ما در معنای تقوا می یابیم. حتما شنیده اید که در روایت آمده است: «با کرامت ترین شما نزد خدا با تقوا ترین شماست»: «ان اکرمکم عند الله اتقِاکم».

 و اما تقوا، یعنی مراعات خدا در همه حال. «آنچه من می خواهم مهم نیست فقط آنچه او می خواهد را و به خاطر او باید انجام دهم» .

 اثر این نگاه کم کم فراموشی خویشتن مستقل از خدا و فانی در رضایت او شدن و کسب هر چه بیشتر کرامت و کرامت است.

 اما آن کس که می گوید: «من نمی توانم». اولین مشکل او از نگاه اسلام، وجود همان «من» است. این منِ مستقل از خدا در اراده و تصمیم و پیمودن راه، نمی تواند مومن باشد بلکه قطعا مشرک است. چنین فردی قطعا جز ایمانی ظاهری و احیانا ضعیف چیزی ندارد. مومن کسی است که فقط خدا را ببیند و به جای «من می توانم یا نمی توانم» بگوید: «هر چه او خواست به حول و قوه او انجام خواهد شد.» و خود را جز ابزاری در دستان او نبیند. چنین فردی نه به دنبال کسب نتیجه ظاهری دنیایی است، زیرا او برتر از دنیاست(معنای کرامت) و نه به واسطه این تعلق دنیایی دچار تخییلات می شود و با ایجاد نتایج تخیلی واهی، نفس گرفتار خود را از شکست های احتمالی می ترساند و فردی مردد و مستاصل خواهد بود.

اما کسی که بگوید:«من می توانم». این فرد از نظر روانشناسی فردی سالم و با اعتماد به نفس است اما از نظر اسلام او  شاید بیمارتر از فرد قبلی است. منِ مستقلِ در برابر خدا(که همان شرک است) بیماری بزرگی است که او به آن دچار است و چون سرگرمی برتری در دنیاست از آن بیماری غافل است. او هم به نحوی در خیالات خود غرق است. خود را برتر و دارای قدرت می پندارد. خدا چنین فردی را دوست ندارد.(ان الله لایحب کل مختال فخور)

می بینیم که در این ساختار، مفاهیمی همچون عبد، کرامت،تقوا،نفس،توکل و ...  چطور به هم وابسته اند و در کنار هم یک راهکار مناسب با حقیقت عالم برای پیوند میان حقیقت انسان و حقیقت عالم ارائه می کنند.

البته آنچه بیان شد احتمالا گوشه ای از ساختار کاخ رفیع جهانشناسی و انسان شناسی اسلام است و برای شناخت بیشتر و دقیق تر همین مباحث باید ساعت ها مطالعه و تفکر کرد.